خلاصه داستان :

خلاصه داستان : سلیم، پزشک جوانی که در جستجوی صدمین بیمار برای پایان پایان نامه اش است، با دختر جوان زیبایی به نام آیسل روبرو می شود که قصد خودکشی دارد. به عنوان یک درمان احتمالی، رقص به تمرکز اصلی آنها تبدیل می شود و به طور تصادفی می یابند ...

A woman recovering from an attempted suicide meets an aspiring doctor who takes a keen interest in her efforts to move forward in life through dance.

خلاصه داستان : خلاصه داستان : قدرت یک فرد میانسال است که تا به حال مرتکب کار خلاف نشده است. قدرت ناخواسته به خاطر دوستش در یک دزدی شرکت کرده و با ورود دوست جدیدشان به جمعشان، زندگی قدرت زیر و رو می شود و به این ترتیب قدرت خود را در مسیر غازی آنتپ می بیند.

After the death of his wife and father, Kudret, who has always lived by the book, decides to go on a road trip to save a girl.

خلاصه داستان : رضا یک راننده مینی بوس است . یک روز رضا با یک دختر خیلی خوشگل به نام آیپَری که در عین حال قلب مهربانی هم دارد آشنا میشود و بعد از این آشنایی اتفاقات کمیک فیلم شروع میشود …

The story of a minibus driver and a fairytale princesss nestling under the wing of timeless friendship in an ordinary neighborhood.

خلاصه داستان : این سریال برگرفته از کتاب آیسگول چیچک اوغلو به همین نام است. آلیز که در روزی که به دنیا آمد مادرش را از دست داد، یک دختر جوان زیبا اما بسیار خودخواه است که توسط پدرش لوس شده و بزرگ شده است...

Alize, who lost her mother the day she was born, is a beautiful but very selfish young girl who was spoiled and raised by her father. Alize, who goes crazy when she learns that her father is getting remarried, decides to fake a marriage with a man he would never allow her to marry in order to take revenge. However, things will not go as planned

خلاصه داستان : افسون در روستایی در غازی عینتاب بعنوان متخصص پوست کار میکنه و همراه پدرش تو یه خونه باغ شاد و خوشبخت زندگی میکنه تا این که از مادرش پروین که 21 سال پیش اونا رو ترک کرده و دیگه هم خبری ازش نشده خبری میرسه. پروین که یه جراح معروف زیبایی در استانبوله، پسری به نام امیر رو به عنوان راننده اش دنبال دخترش میفرسته تا برای آخرین بار اونو ببینه. ولی وقتی به استانبول میره میبینه اینا همش دروغه ولی بعد از ماجراهایی اونجا موندگار میشه و زندگیش به کل عوض میشه…

Efsun, who works as a dermatologist, lives peacefully on the farm with her father in a village in Gaziantep. Her mother left her and her father at a young age and moved to Istanbul and became one of Turkey's most important plastic surgeons. Efsun suddenly receives news from her mother, whom she has not seen since she was 12 years old. Her mother is on her deathbed and wants to see her one last time. She invites Efsun to Istanbul by sending her driver. Efsun, who goes to Istanbul to see her mother, is in for a big surprise. Her mother, the owner of the largest aesthetic clinic in Istanbul, asks Efsun to work in the clinic and forces her to do so. As if all this is not enough, Emir, who she thinks is a driver, is actually the son of her mother's partner Kaya Bey. Emir, a handsome and charismatic surgeon, thinks that Efsun has come to take the clinic away from him, and starts a fight with Efsun. Moreover, these young people are neighbors