FA
EN
خلاصه داستان :
بايرام و دوست عزيز تر از جانش صالح که در روستاي ائشئکلار در اطراف مودانيا به دنيا آمده و بزرگ شدن ، براي اينکه خصومتي که بينشون هست ختم به خير بشه ، بچه هاشون ملک و کريم را در سن کم به عقد هم در ميارن و تا زماني که بچه ها بزرگ شده و به سن ازدواج برسن در دو شهر متفاوت به زندگي خود ادامه ميدهند . بايرام که صاحب دو تا بچه است اگرچه به همراه خانوادش در استانبول ساکن شده ، کاروبارش رو گسترش داده و صاحب ثروتي فراوان شده ، اما عهدي که بسته را فراموش نکرده . به همراه پسرش کريم به روستاي ائشئکلار رفته و در خونه صالح رو که با دو تا دخترش هوليا و ملک زندگي ميکنه ، ميزنه . صالح هم به عهدش وفادار است و با آمدن بايرام به تصميم ازدواج بچه هاشون قطعيت ميبخشن . در حاليکه بچه هاي هر دو خانواده در طول اين سال هايي که گذشته براي خودشان زندگي هاي متفاوتي بنا کرده و به طرف عشق هاي ديگري رفته اند . گرچه جوان ها بين خودشان در مورد اين ازدواج اجباري صحبت کرده و تصميماتي ميگيرن و باعث ميشود تا يک مقدار خيالشان راحت بشود ولي آن چيزي که اصلا حسابش رو نکرده اند نقشه هاي هوليا است که از خيلي وقت پيش به اجرا درآمده اند .
Melek and Kerim are betrothed at a young age by their fathers. Time passes and Kerim's family gets rich. Meanwhile Melek's family continues to struggle in life. Hülya, Melek's sister, is determined to run away from her poor life. She will do what it takes to get herself accepted into Kerim's family.