خلاصه داستان :

خلاصه داستان : ما وارد عصر جدیدی شده ایم... دجال که قرن هاست از آمدنش خبر داده شده، اکنون متولد شده است. قرار است نوع بشر در گرداب ترس و ناامیدی پرتاب شود. در حالی که بذرها در جایی در قلب انسان کاشته می شوند...

We have entered a new era...The Antichrist, whose coming has been announced for centuries, is now born. Humankind is meant to be thrown in a vortex of fear and despair. While seeds are being planted somewhere in the heart of Istanbul, Turkey, all prophecies are coming true. Evil will spread like a virus throughout the World. Satan will find a body in which to incarnate and prepare to reign of terror at the head of an army of Devils. DECCAL is the first of a trilogy meant to represent the pure essence of evil.

خلاصه داستان : نازلي دختر دانشجوي آشپزي هست ، براي اينکه هزينه هاي دانشگاه را در بياورد به اشپزي مشغول هست که يک روزي با پيشنهادي رو به رو ميشود که به ان نميتواند نه بگويد و به عنوان آشپز مخصوص وارد خانه فريد ميشود که يک مرد ثروتمند و حساسه و تا به حال عاشق کسي نشده…

Ferit Aslan is a very successful businessman, and is extremely organized. He wants the same manner of organization in both his private and professional life. Nazli who is studying gastronomy needs to find a job immediately as she is responsible for covering the expenses of the home she shares with her friend and sister. She is a stubborn and adamant personality, so she has a tough time keeping a job. Both completely opposites, meet each other in this series.

خلاصه داستان : یک دختر زمانیکه میفهمد نامزدش به او خیانت میکند با او بهم میزند. یک مرد جوان احساساتی به او کمک می‌کند و عاشق هم می‌شوند، اما شرایطی وجود دارد که آن‌ها را از هم دور نگه می دارد.

A girl gets through a break up with her and her fiancé when she knows that he's cheating on her. A young passionate man helps her and they fall in love but there is some conditions that keeps them from being together.

خلاصه داستان : خلاصه داستان : رجب وقتی یک قبض برق 900 لیره‌ای دریافت میکند، تصمیم میگیرد خانه‌اش در شهر را ترک کرده و به روستایش نقل مکان کند ولی وقتی به روستا میرسد میبیند یک پروژه‌ی مسکونی در حال انجام است که دارد روستا را نابود میکند. رجب ایودیک علیه ساخت و ساز اعلام جنگ میکند و سعی میکند روستایی‌ها را راضی کند که اراضی خود را نفروشند…

Recep and Nurullah decide to go village house, which is inherited from his grandma. Recep finds out the existence of a big project, that will damage the village and the surrounding forests. Villagers will fight against the project with Recep's leadership.