خلاصه داستان : داستان تراژیک-کمیک مبارزه دو عاشق جوان از خانواده‌های دوئل را روایت می‌کند که سعی می‌کنند به طلسم باستانی روستای خود پایان دهند که مانع از گرد هم آمدن عزیزان می‌شود.

A village in the Black Sea region is under the influence of a curse. A couple decides to stop the sad story of lovers who have not been able to meet for hundreds of years under the influence of the charm, even if they are the children of enemy families.

خلاصه داستان :

After crossing paths unexpectedly, Aslı and Kerem fall in love but clashing family backgrounds threaten to stand in their way.

خلاصه داستان :

خلاصه داستان : خلاصه داستان : این سریال برمی‌گردد به اواخر دوره عثمانی و بیشتر به مفهوم «مرگ و آخرت» تمرکز می‌کند. یک دانشجوی جوان و پر شور و شوق پزشکی به اسم ضیا، در آرزوی پیدا کردن راه حل هایی برای مشکلات روز پزشکی است…

When tragedy befalls a reckless scientist in Ottoman-era Istanbul, his student uses untested methods to finish his work — with devastating consequences.

خلاصه داستان : اکیم و لیلا دو نوجوان جوانی هستند که از یک خواهر به هم نزدیک تر هستند. آنها در محله‌ای محقر زندگی ساده‌ای دارند، اما همیشه به بچه‌های ثروتمندی که در دبیرستان دوگرو تحصیل می‌کنند، حسادت می‌کردند.

The life of high school student Ekim, who lives in a humble neighborhood, is shaken by a tragic event that takes place in front of her eyes: her best friend Leyla is injured in a hit-and-run accident. The car disappears inside a prestigious private school, attended by the richest kids of the city. When the neighbors demand justice, the school tries to bury the news by giving scholarships to three studious teenagers from the neighborhood. Ekim, Bekir and Ayşe are chosen, but they soon realize that their life is about to get harder. Yet, Ekim has no intention of letting this go quietly, and there is one thing she is sure of: the criminal is one of the students. While she tries to uncover this dark secret and ensure justice, she will be troubled by her emotions as her heart is turned upside down.

خلاصه داستان : خلاصه داستان : 13 مارس 1992 تاریخی است که خانواده ی ارن توسط یک زلزله ی بزرگ از هم میپاشن. قدیر ارن رو که در اون زمان هفده ساله بود، بخاطر این که فکر میکنن مُرده، بین اجساد میندازن ولی چشماشو باز میکنه و به زندگی برمیگرده اما میبینه پدر عزیزتر از جونش رو از دست داده و مادرش با آدم دیگه ای ازدواج کرده. قدیر شوق زندگیشو از دست میده تا زمانیکه با انگشتر یادگار پدرش(که باعث آشنایی پدر و مادرش شده بود و پدرش اونو به قدیر داده بود تا اونو هم به عشق زندگیش برسونه) برحسب اتفاق میافته و آیلیز پیداش میکنه. قدیر در نگاه اول عاشق آیلیز میشه و تقدیر هم مدام اون ها رو با هم رو به رو میکنه…