خلاصه داستان : “سرتاب” بعد از اینکه طی یک حادثه، خونه‌ی خواهرش “هاریکا” رو به آتیش می‌کشه و بی خونه و بی پول می‌مونه، از اینکه هاریکا بهش میگه “از تو هیچی در نمیاد” حسابی دلش می‌شکنه و با گفتنِ “حالا به همه نشون می‌دم از من چی در میاد” به خودش قول می‌ده و تصمیم می‌گیره زندگی پُر پیچ و تابش رو تحت کنترل در بیاره…

The story of a daring woman who passes part of her life by the question, what can I do?

خلاصه داستان : بين عذرا و کرم فقط عشق وجود داشت ، اين از همه چيز براشون مهمتر بود و لي عشقِ بدون پول به چه دردي ميخوره؟؟!! مثله ديوونه عاشق همديگه بودن . تو يکي از باشگاه هاي ورزشي با هم آشنا شدن و ديگه از هم جدا نشدن. عذرا به زور به خانواده خودش مي رسيد و ...

Azra and Kerem is a couple who meets Sebnem, however Sebnem doesn't know they're together. Sebnem has cancer, the doctor said she will die soon. Sebnem is in love with Kerem. Kerem and Azra decides to get Kerem in a relationship with Sebnem.

خلاصه داستان : داستان این سریال، از سریال Osasis اقتباس شده است. دختری که مادرش او را نمیخواهد و اسمش را گجه(شب) میگذارد، به دور از محبت و بدون داشتن تعریفی از دوست داشتن بزرگ میشود و سرنوشت او را با خانواده ی اردم روبرو میکند که درست در نقطه ی مقابل او هستند و سرشار از محبت و عشق هستند. تحمل این شرایط نا آشنا برای گجه بسیار سخت است و از طرفی هزاران مشکل دیگر هم دست از سرش برنمیدارند…

The night is happy even a day on earth. The day he becomes the son of his life, he meets Erdem and decides to start over. It will be a new day for everyone who will be on this day when Erdem will be a guest in the house

خلاصه داستان : خلاصه داستان : عدنان پس ازفوت همسرش تمام توجه خود را معطوف به دخترش نهال و پسرش مراد نمود. وی که در یکی از مجلل ترین عمارت های استانبول در جوار تنگه بسفر به همراه پسر یکی از اقوامش بنام بهلول و پرستار بچه هایش زندگی میکند با بیهتر که دختر یکی از زوج هایی بود که با هم معاشرت داشتند آشنا و عاشق او میشود. بیهتر در حالی که بدنبال آرامش، امنیت و خوشبختی در عمارت مجلل عدنان میگردد دچار هوا و هوس میشود . بیهتر و بهلول دیوانه وار عاشق یکدیگر میشوند و این عشق پنهانی آرام آرام زندگی همه ی اهالی آن عمارت را تحت الشعاع قرار میدهد …

Having lost his wife eleven years ago, Adnan devoted all his attention to his daughter Nihal and his son Bülent. Adnan, who lives in one of the most prominent mansions along the Bosporus in Istanbul with a relative's son Behlül, and his children's nanny, meets Bihter who is also a socialite couple's daughter she is very elegant and beautiful, everyone who meets her get stunned and jealous of her, and he falls in love with her. While searching for peace, safety and happiness in Adnan's mansion, Bihter meets passion. Behlül and Bihter fall completely into each other and become drowned by their infatuation with each other. Their secret love affair will soon affect every member of the family.

خلاصه داستان : در یک هتل تاریخی استانبول، یک روزنامه نگار به گذشته سوق داده می شود و باید توطئه ای را که می تواند سرنوشت ترکیه مدرن را تغییر دهد متوقف کند.

At a historic Istanbul hotel, a journalist is unexpectedly thrust into the past and must stop a plot that could change the fate of modern Turkey.

خلاصه داستان : ما بالي براي پرواز نداريم و بجاش روياهايي داريم و بعضي از واقعيت ها از روياها هم با ارزشترن... مارال دختري با آرزوهاي بزرگ هست که در يه شرکت بزرگ مشغول به کار هستش . مارال در بخش بوفه اين شرکت بزرگ کاره مي کنه . پسر صاحب شرکت که در خارج از کشور تحصيل کرده عاشق مارال ميشه ولي مارال عاشق پسري ميشه که در همون شرکت و در بخش شکلات سازي مشغول به کاره . و اين پسر کسي نيست جزء سارپ ، مارال با آرزوهاي خودش به زندگيش ادامه ميده و روياي مدير شدن رو در سر داره ولي سارپ با گذشته ي خودش زندگي مي کنه و يه پسر خود جوش و فعال و البته کمي طغيان گر ، سارپ نيز از مارال خوشش مياد ولي

Maral is a young and naive girl who works as a waitress in the restaurant section of a well-known store named Luna. She dreams about two things in her life: one is being the manager of Luna and the other is Sarp, who is the rebellious young guy working as a chocolate chief at the same restaurant where Maral works. She thinks that both of her dreams are far away from being real. However, one day, her first dream becomes true.

خلاصه داستان : “حکایت ما” قصه ی زندگی یه دختر به اسم فیلیزه که تو یکی از محله های پایین شهر با خونوادش زندگی میکنه و یه جورایی انگار نقش مادر خونواده رو داره و از وقتی مادرشون ولشون کرده و رفته از خواهر و برادراش مراقبت میکنه. با اینکه پدرش یه دائم الخمره و همیشه مسته بدون این که از زندگیش خسته شه به خونوادش رسیدگی میکنه. یهو یه پسر خوشتیپ به اسم باریش وارد زندگی فیلیز میشه.

Filiz is a young girl who has been forced to take care of her five younger siblings since her mother left them. Her father Fikri is an alcoholic man who causes different problems for the family now and again. Despite the fact that they are struggling to survive in a very poor neighborhood of Istanbul, the six siblings try to keep each other happy. Filiz believes that there is no place for love in her life until she meets Barış, a young man who does anything for Filiz and her family, just to win Filiz's heart. Adaptation of the world-famous series "Shameless"